متنهاي زيبا ، اشعار زيبا، دلنوشته زيبا
_ هميشه هم تنفر چيز بدي نيستا!
خيلي مونده تا به حسِ الآنِ من برسي!
ببين !
وقتي يكي رو كه تا حد خدايي بالا بردي از دست ميدي
يكي كه مي گفت دوسِت داره ميره و آغوشش ميشه مال يكي ديگه رو براي هميشه مال يكي ديگه ميبيني ، اون وقته كه صبح و شب با خودت ميگي "يعني ميشه ازش متنفر بشم؟!
"خدا يعني ميشه كه يه روز بياد كه وقتي ياد خاطره هاش مي افتم تنم نلرزه و نفسم بند نياد؟
اونوقته كه واسه تسكين دردات براي فرار از غمهات رو مياري به فكر كردن به اذيتاش
رو مياري به مرور خاطرات بدي كه يه روز واست ساخته بود،
اگه زور خاطرات بدش از خوباش بيشتر باشه كه چه بهتر!
چون باور كن قلبت يه كم كه نه !
خيلي خيلي اروم ميشه
اونوقت دلت انگار براي بدست اوردن بهانه ي فراموش كردنش قرص ميشه ، محكم ميشه!
آره!
هميشه نفرت داشتن هم چيز بدي نيست!
اگه يه روز بياد كه از اوني كه فكرش شب و روز مثل مور و ملخ , مثل يه آفت به مغزت ، به رگو ريشه ي قلبت ، به بند بندِ وجودت هجوم آورده ، از اون با معرفت متنفر بشي , باور كن دلت خيلي خيلي خنك ميشه!
مي دوني چرا ؟
چون كه ديگه با ياداوري خاطراتش اتيش به جونت نمي افته و درد نداشتنش سراغت نمياد
با اينكه نفرت با گوشت و خونت عجين شده و همين خودش يه عذابه اما از اون پس لرزه هايي كه صبح و شب سراغت مياد كه بهتره ،
هان؟
بهتر نيست؟!
آره رفيق،
هميشه هم تنفر چيز بدي نيست!
چون كه با وجودش ديگه هيچ اثري ،
هيچ ردوپايي از خاطره هاي اون عاشق بامعرفت تا اخر اخرِ عمرت به چشمت نمياد!
خيلي مونده تا به حسِ الآنِ من برسي!
ببين !
وقتي يكي رو كه تا حد خدايي بالا بردي از دست ميدي
يكي كه مي گفت دوسِت داره ميره و آغوشش ميشه مال يكي ديگه رو براي هميشه مال يكي ديگه ميبيني ، اون وقته كه صبح و شب با خودت ميگي "يعني ميشه ازش متنفر بشم؟!
"خدا يعني ميشه كه يه روز بياد كه وقتي ياد خاطره هاش مي افتم تنم نلرزه و نفسم بند نياد؟
اونوقته كه واسه تسكين دردات براي فرار از غمهات رو مياري به فكر كردن به اذيتاش
رو مياري به مرور خاطرات بدي كه يه روز واست ساخته بود،
اگه زور خاطرات بدش از خوباش بيشتر باشه كه چه بهتر!
چون باور كن قلبت يه كم كه نه !
خيلي خيلي اروم ميشه
اونوقت دلت انگار براي بدست اوردن بهانه ي فراموش كردنش قرص ميشه ، محكم ميشه!
آره!
هميشه نفرت داشتن هم چيز بدي نيست!
اگه يه روز بياد كه از اوني كه فكرش شب و روز مثل مور و ملخ , مثل يه آفت به مغزت ، به رگو ريشه ي قلبت ، به بند بندِ وجودت هجوم آورده ، از اون با معرفت متنفر بشي , باور كن دلت خيلي خيلي خنك ميشه!
مي دوني چرا ؟
چون كه ديگه با ياداوري خاطراتش اتيش به جونت نمي افته و درد نداشتنش سراغت نمياد
با اينكه نفرت با گوشت و خونت عجين شده و همين خودش يه عذابه اما از اون پس لرزه هايي كه صبح و شب سراغت مياد كه بهتره ،
هان؟
بهتر نيست؟!
آره رفيق،
هميشه هم تنفر چيز بدي نيست!
چون كه با وجودش ديگه هيچ اثري ،
هيچ ردوپايي از خاطره هاي اون عاشق بامعرفت تا اخر اخرِ عمرت به چشمت نمياد!
#سميرا_آقاخاني
+ نوشته شده در سه شنبه هفدهم اسفند ۱۳۹۵ ساعت 16:8 توسط مليكا سعادتمند
|